NARAKA
به وبلاگ شخصی سامان فرهادی خوش آمدید.

 تنها نگاه بود و تبسم میان ما

تنها نگاه بود و تبسم !

اما ... نه :

گاهي از تب هيجان ها

بي تاب مي شديم

گاهي كه قلب ها مان

مي كوفت سهمگين

گاهي كه سينه هامان

چون كوره مي گداخت

دست تو بود و دست من ـ اين دوستان پاك ـ

كز شوق سر به دامن هم مي گذاشتند




ادامه مطلب ...


           
سه شنبه 24 / 4 / 1391برچسب:, :: 13:14
SAMI

 باورم نمی شود عطر نگاه تو حسرت نادیده ام شود و در حریم آبی غزل های بارانیت باز منتظر بهچشمان آسمانیت شوم

خلوتم را نشکن شاید این خلوت من کوچ کند

 به شب پروانه به صدای نفس شهنامه

 به طلوع آخرین افسانه و غروبی که در آن نقش دیوانگی یک عاشق بر سر دیواری پیدا شد ...

 خلوتم را نشکن خلوتم بس دور است زهوای دل معشوق سهند

 خلوتم راه درازی ست میان من و تو خلوتم مروارید است به دست صیاد

 خلوتم تیر و کمانی ست به دست آرش ...

 آری خلوتم راه رسیدن به توست خلوتم را نشکن



           
سه شنبه 23 / 4 / 1391برچسب:, :: 13:11
SAMI

وقتی خواستی پر از تنهایی شوی،یادت باشد دل کوچکی از تو تنها تر و پر از تپش ثانیه هایی ست که روی خلسه نبودن ها مرده است.

 

یادت باشد هنوز چشمهایی،تنپوش نورانیه اشک را به تن دارند و دستهای کسی اینجا برای آنچه تو میخواهی سرد و تنها مینویسد.

من به لحظه هایی قسم میخورم که سرشار از نگاه تو بودم و تو به اشکهایی قسم میخوری که بدون سلام ، وداع میکنند.

من مفهوم خستگی را به رنگ نقاشی تمام روزهایم پاشیده ام و از لحظه هایی آمده ام که صادقانه از آزادگی گلها میگویند،گلهایی که صدای باد را خواب میبینند.

میخواهم از خاطره سرشار شوم و نگاه قشنگ چشمانت را در ضمیر باران تکثیر کنم.

میخواهم به خنده هایی برسم که تمام هرشب آرزویش را داشتم و از نفسهایی بگویم که با حرفهایت زندگی میکنند.

بیا تا از دلتنگی این نوشته هایی بگوییم که بی تامل ذهنت را پر میکنند.

بیا تا ازتو برای تنهایی بگویم و دلش را بسوزانم.

بیا تا اعتراف کنم که من،حاشیه انگشتان خورشید را از شب خالی کردم تا ماه روی کوچکی روزن آسمان،مژده ستاره را بدمد...



           
سه شنبه 22 / 4 / 1391برچسب:, :: 13:6
SAMI

 روز اول

 
از کارهائی که ناچاری انجام دهی لذت ببر
 
نق زدن تنها تو را خسته تر می کند و نمی گذارد کارها را درست انجام دهی
 
اما اگر با موفقیت مانند یک دوست رفتار کنی، همه جا بدنبالت خواهد آمد.


ادامه مطلب ...


           
سه شنبه 21 / 4 / 1391برچسب:, :: 13:2
SAMI

 

 منم پروردگارت

 

 

خالقت از ذره ای ناچیز 
صدایم کن مرا، آموزگار قادر خود را 
قلم را، علم را، من هدیه ات کردم 

بخوان ما را 
منم معشوق زیبایت 
منم نزدیک تر از تو به تو 
اینک صدایم کن 
رها کن غیر مارا، سوی ما بازا 
منم پروردگار پاک بی همتا 
منم زیبا، که زیبا بنده ام را دوست می دارم 
تو بگشا گوش دل، پروردگارت با تو می گوید 
تو را در بیکران دنیای تنهایان 
رهایت من نخواهم کرد 
بساط روزی خود را به من بسپار 
رها کن غصه ی یک لقمه نان و آب فردا را 
تو راه بندگی طی کن 
عزیزا، من خدایی خوب می دانم 
تو دعوت کن مرا بر خود 
به اشکی، یا خدایی، میهمانم کن 
که من چشمان اشک آلوده ات را دوست می دارم 
طلب کن خالق خود را 

بجو ما را 
تو خواهی یافت 
که عاشق می شوی بر ما 
و عاشق می شوم بر تو 
که وصل عاشق و معشوق هم 
آهسته می گویم خدایی عالمی دارد 
قسم بر عاشقان پاک با ایمان 
قسم بر اسب های خسته در میدان 
تو را در بهترین اوقات آوردم 
قسم بر عصر روشن 
تکیه کن بر من 
قسم بر روز هنگامی که عالم را بگیرد نور 
قسم بر اختران روشن، اما دور 
رهایت من نخواهم کرد 

بخوان ما را 
که می گوید که تو خواندن نمی دانی؟ 
تو بگشا لب 
تو غیر از ما خدای دیگری داری؟ 
رها کن غیر ما را 
آشتی کن با خدای خود 
تو غیر از ما چه می جویی؟ 
تو با هرکس به جز با ما چه می گویی؟ 
و تو بی من چه داری؟ هیچ! 
بگو با ما چه کم داری عزیزم؟ هیچ! 
هزاران کهکشان و کوه و دریا را 
و خورشید و جهان و نور و هستی را 
برای جلوه ی خود آفریدم من 
ولی وقتی تو را من آفریدم 
بر خودم احسنت می گفتم 
تویی زیباتر از خورشید زیبایم 
تویی والاترین مهمان دنیایم 
که دنیا بی تو، چیزی چون تو را کم داشت 
تو ای محبوب تر مهمان دنیایم 
نمی خوانی چرا ما را؟ 
مگر آیا کسی هم با خدایش قهر می گردد؟ 
هزاران توبه ات را گرچه بشکستی 
ببینم، من تو را از درگهم راندم؟ 
اگر در روزگار سختی ات خواندی مرا 
اما به روز شادیت یک لحظه هم یادم نمی کردی 
به رویت بنده ی من هیچ آوردم؟ 
که می ترساندت از من؟ 
رها کن آن خدای دور 
آن نامهربان معبود 
آن مخلوق خود را 
این منم، پروردگار مهربانت، خالقت 
اینک صدایم کن مرا، با قطره ی اشکی 
به پیش آور دو دست خالی خود را 
با زبان بسته ات کاری ندارم 
لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم 
غریب این زمین خاکیم ! 
آیا عزیزم، حاجتی داری؟ 
تو ای از ما 
کنون برگشته ای اما 
کلام آشتی را تو نمی دانی؟ 
ببینم چشم های خیست آیا گفته ای دارند؟ 

بخوان ما را 
بگردان قبله ات را سوی ما 
اینک وضویی کن 
خجالت می کشی از من؟ 
بگو، جز من کس دیگر نمی فهمد 
به نجوایی صدایم کن 
بدان آغوش من باز است 
برای درک آغوشم 
شروع کن 
یک قدم با تو



           
سه شنبه 18 / 4 / 1386برچسب:, :: 12:59
SAMI
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید.هرگونه سوالی یا مشکلی در مورد کامپیوتر,نرم افزار,موبایل... داشتیددر وبلاگ مطرح کنید یا با sami2afm92@yahoo.com و09393156004 درمیان بگذارید.باکمال میل پاسخ میدهم.
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان NARAKA و آدرس naraka.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 18
بازدید ماه : 259
بازدید کل : 78052
تعداد مطالب : 386
تعداد نظرات : 120
تعداد آنلاین : 1